ماه.

برای یک بار هم ک شده در تنهاییت ب ماه نگاه کن.
از ته دل
او می‌داند چگونه تورو آرام کند..!
وقتی آرام کرد او را فراموش میکنی
ول میکنی میری")
نور او کم نمی‌شود
او الان هم آنجاست
ولی با یک فرق
دیگر منتظر تو نیس!

 

  • ۸
    • Elena Vd
    • جمعه ۱ بهمن ۰۰

    🍁

    هر چیزی برای یه دلیلی اتفاق میفته.

  • ۹
    • Elena Vd
    • سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰

    #همینطوری

    چ سخت است نباشدکسی کنارت
    یا که نباشد نصف جانت کنارت
    یا که نکشد نفس کنارت...
    یا که بگیرد دست کس دیگری کنارت
    چ تلخ است..چ سخت است
    کنارت نباشم کنارم نباشی!

  • ۱۲
    • Elena Vd
    • دوشنبه ۲۲ شهریور ۰۰

    .پناه.

     

    دنبال پناهم‌..
    چتری داری؟
    زیر این باران غم‌.‌‌‌.‌
    نجاتم بده‌‌.‌.
    نم این باران گرمایی ندارد
    سرما هم رحمی ندارد
    سردگمم‌‌...حسرتی در دلم موج میزند
    دستانم را به نم این باران تسلیم میکنم
    چون تنها کسیت که نوازشش میکند
    از شدت آرامش دور خودم میچرخم
    چون تنها کسیت که مرا دور نمیزند
    کم کم صورتم دیگر اشکی ندارد
    و فقط اشک های آسمان روی صورتم جا میماند
    انگار آسمان هم تنهاست..شاید تنهاتر از من.

  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Elena Vd
    • دوشنبه ۱ شهریور ۰۰

    🤗HBD Maedeh

    شاید در جهانی بهتر از این جهان سرزمینی بود.
    در این سرزمین همه ی دختر های جوان موهای کمندی داشتند حق کوتاه کردنن انها را نداشتد و اگر این اتفاق میفتاد در آن سرزمین او را انگشت نما قرار میدادند...
    دختری در همین سرزمین عجیب خسته از همه چی با یک دوستش زندگی میکرد..
    دوستش خیلی میخاست.. روزی او را خوشحال ببیند ؛ روزی از او پرسید : راهی برات خوشحال کردنت هست؟
    دختر خسته جواب داد: موهایم را تا گردنم کوتاه کن ، خودم توانش را ندارم.
    بدون تردید قیچی را برداشت و موهای دخترک را کوتاه کرد.
    دخترک دیگر خسته نبود..
    شاید میخاست انتقامش را از زندگی از موهایش بگیرد‌...کسی چ میداند ، مگر میشود زندگی و گذشته ی کسی رو قضاوت یا درک کرد؟!
    ....
    روز بعد دخترک دیگر آن خوشحالی قبلی را نداشت .
    دخترک انگشت نمای سرزمینش شد
    اما دوستش او را قانع میکرد ک خوشحال باشد و به حرف های بی اهمیت مردم گوش ندهد ...
    اما نشد...
    روزبعد دوستش جلوی آینه نشست و همان اندازه ی که موهای دخترک را کوتاه کرده بود ، کوتاه کرد‌...
    دخترک و دوستش دوباره انگشت نما شدند اما حالا دیگر اهمیتی برای آنها نداشت چون آنها خودشان فقط باعث خوشحالی و ناراحتیشون میشدند..فقط خودشان !
    تولدت مبارک🙃💙
    به امید برآورده شدن تموم آرزو و فانتزی هات😚

     

  • نظرات [ ۲ ]
    • Elena Vd
    • يكشنبه ۲۳ خرداد ۰۰

    ...i miss you

    download

     طبق معمول هع
    سرتا پا مشکی !
    انگار سمبول داغون بودن من مشکی پوشیدنم بود..
    رمانی تلخی که دیشب تموم کرده بودم مثل چی افسردم کرده بود...
    بعضی وقتا حس میکنی فراموش کردی ولی گذشتت همین پشت نشسته و منتظره که بهش دست تکون بدی !
    "ابر بارانی دوباره باریدن گرفت و من بی هیچ راهی باریدم"
    فلش بک<<
    ی دختر عاشق عه پرواز
    "پرنده بودم بی شک بالم هایم میشکست برایت  آسمانی ، تا تو پروازم دهی"
    هر راهی واسه پرواز امتحان کردم  اما برام معنی پرواز نذاشت.
    "مجنونم باش پروازت میدهم "
    کسی چه میدونست من انقدر بالن و هواپیما و هرچیزی رو امتحان کنم و هیچی گیرم نیاد و آخرش با ی نگاه پرواز کنم..
    ولی این پرواز سرانجام داشت و ناجی من رفت
    و منم با دست ، پا و قلبی شکسته منتظر پروازی دوباره :)
    <<
    خانم !! آخررایسگاهه
    پیاده شدم طبق معمول داشتم دنبالش میگشتم هر روز ی جا

    اماا..

    نبود !
    پیدات میکنم و دوباره پرواز، ولی اینبار خودم خلبانش میشم .
    منتظر پروازی دوباره باش ،ناجی فیک من ✋

  • ۱۰
    • Elena Vd
    • سه شنبه ۱۱ خرداد ۰۰

    کاپشن سرمه ای.

    بعضی وقتا باید فرار کرد..از همه چیز
    حتی از خودت :)
    اما هر فراری آسان نیس!
    دامن آبی رنگ و رو رفتشو پوشید
    دستی به موهای خرماییش کشید ؛سال هاست این مو شونه نشده آخرین بار مامانش موهاشو نوازش کرده بود
    اما تنها بود
    هم روحش هم جسم ش ، در چوبی  با صدای بدی باز شد و اولین قدمشو برای رفتن به بیرون از این کلبه گذاشت .
    اشکاشو پاک کرد ودقیق تر به خودش نگاه کرد باورش نمی شد انقدر تغییر باشه ی روز این دختر شاد ترین دختر این جنگل بود؛قطره ای از چشمه ی جوشان چشاش چکید ، آب رود تکان خورد ،دست سردی به شونه اش نشست
    چشماش ترسید
    ترس
    ترس
    ترس
    بد ترین حس تو خواب بود ولی این دیگه خواب های هر شبش نبود .
    چشاش به طرفش چرخید ،بی قرار به پسرک روبه روش نگاه میکرد ، چقدر دلش برا چشای سبز رنگش تنگ شده بود ،پسرک کاپشن سرمه ای رنگش  رو شونه های دخترک  انداخت.
    دختر دیگر هیچکس برایش مهم نبود اون فقط ی چیز میخاست فرار !
    فرار از عشقش
    فرار از غم از دست دادن زندگیش
    فرار از گذشته اش
    با تمام توانش دوید
    تا شاید بتواند فراری کند!

    !
    اما وقتی برگشت پسرک نبود ! فرار کرد برای خودش اما یادش نبود فرار او پسرک را میشکند.
    پولیور نازکش را دراورد و لخت نشست تا شاید باز کاپشن سرمه ای روی شونه هایش بنشیند
    :))#

     

  • ۱۴
    • Elena Vd
    • پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۰

    ?

    جالبه هر کی هر چی دلش میخاد میگه

    تهش میگه من دلم صافه انگار دل ما فرفریه?!

  • ۲۰
    • Elena Vd
    • جمعه ۳ ارديبهشت ۰۰

    من دیگه حرفی ندارم :)

  • ۲۸
    • Elena Vd
    • جمعه ۲۰ فروردين ۰۰

    🖤

     

  • ۲۲
  • نظرات [ ۹ ]
    • Elena Vd
    • شنبه ۱۴ فروردين ۰۰
    جنگل از بیرون قشنگه
    از تو که چند تا درخته
    اینکه محکم باشی اما
    از درون بخشکی سخته
    :))